پنج دقیقه از کلاس گذشته بود.
استاد اسامی دانشجویان رو می خوند برای حضور غیاب.
یکی از بچه ها با سر و صدا وارد کلاس شد
توی یه دستش یه شیشه نوشابه و توی یکی دیگه دستش یه پاکت چپس بود
داشت میخورد و بدون اعتنا به استاد با دوستاش احوالپرسی کرد
استاد مودبانه ازش خواست که بشینه
نشست و مشغول خوردن شد
بغل دستیش گفت: استادو نمیبینی
گفت : چرا می بینم... اما مهم نیست ، پاکستانیه
بعد دوتاشون زدن زیر خنده
استاد استاده... چه عرب باشه چه پاکستانی چه از هرجای دیگه
حسرت خوردم به احترام و مقامی که توی کشور خودمون برای اساتید قائل میشیم...
***********
1-شاید یه مدت نباشم
2- پنجشنبه هفته بعد شب تو حرم امام رضام... دعا گو همه دوستان هستم انشالله
خداحافظ
89/8/10
1:0 عصر
1:0 عصر
نژادپرستی دوران جاهلیت
بدست الهام بانـــو
درباره
وضعیت من در یاهــو
الهام بانـــو
خدایا کمکم کن طوری زندگی کنم که وقتی از این دنیا رفتم، دشمنان اسلام جشن مردنم را به پا کنند!